آرتین منآرتین من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

آرتین... مرد کوچک خانه ما...

اولين عيد آرتين

سال91سال كبيسه بود . تحويل سال 92ساعت 14و31دقيقه و56 ثانيه روز 4شنبه 30 اسفند بود . حدود11 صبح از خواب بيدار شديم .سفره هفت سين رو از قبل چيده بودم . اول تخم مرغها رو داخل پوست پياز گذاشتم بپزه و بعد به بقيه كارها رسيدم . در اين بين آرتين خوابيد . نمي خواستم توي اولين عيدش موقع تحويل سال خواب باشه كه خوشبختانه بيدار شد و سه نفري كنار سفره هفت سين سال رو نو كرديم و كلي عكس و فيلم گرفتيم . امسال بهترين عيد من و بابا بود . بخاطر وجود آرتين خوشگلم . عصر هم رفتيم عيد ديدني خونه مامان ها . ...
1 فروردين 1392

اولين چهار شنبه سوري آرتين جونم

تق تق فش فشه،فاصلمون کم بشه،هیزم ونفت وآتیش،دوست دارم خداییش،سیب زمینی به سیخه،عکس گلت به میخه، غماتو بیار فوتش کن، کینه داری شوتش کن، هوا بهاری میشه،سرما فراری میشه،زردی ازت دور بشه،هر چی میخواهی جور بشه   امسال هم مثل سالهاي قبل چهارشنبه سوري رو رفتيم خونه ماماني.با اين تفاوت كه يه تفر به جمعمون اضافه شده بود.از آتيش و صداي ترقه ها نترسيدي هيچ خيلي هم خوشت اومد ...
29 اسفند 1391

آخرهاي سال 91

روزهاي آخر سال 91 رو مي گذرونيم . امسال اولين عيد آرتينمه .سه شنبه و چهار شنبه دو نفر اومدن براي نظافت خونه مون . ماماني هم اومده بود پيش آرتين . آرتين هم كه عاشق جمع هست مي خنديد و بازي مي كرد .چهارشنبه من هم بعد از 6ماه مرخصي و خوشگذراني! شروع بكار كردم . ...
25 اسفند 1391

خريد عيد

خوشگلم امروز رفته بوديم تبريز پيش خاله نير. خاله منير و ماماني از قبل رفته بودن. تو پيش ماماني موندي وما رفتيم خريد عيد . دومين باره كه رفتي تبريز. اولين بار عيد قربان رفته بودي تبريز ...
11 اسفند 1391

آرتين 7 ماهه

آرتينم هفت ماهه گيت مبارك . كارهاي جديدت توي اين ماه : خيلي شلوغ شدي يه جا بند نميشي مخصوصا توي ماشين كه ميشيني بغلم دايم به ضبط و در و پنجره حمله مي كني ، مي خواي همه چي رو بگيري و بعد..........بخوري . عاشق موبايل  وكنترل تلوزيون شدي ،خيلي خوب و با نمك ميشيني  بعضي وقتها براي برداشتن چيزي كه ازت دوره تا ميشي . موقع خنده زبونت رو هم مياري بيرون . غريبه هارو كاملا مي شناسي وتو بغلشون گريه مي كني . اواخر هم يه صدايي شبيه بوس در مياري و ميبيني كه ما خوشمون مياد تكرار مي كني و زبونت رو در مياري ...
7 اسفند 1391

تولد بابا

امروز تولد بابا بود .امسال توي فسقلي هم پيشمون هستي . براي بابا يك كيك كوچولو و يه پيراهن خريديم. و سه تايي تولد گرفتيم .تو حالت خوبه و اين بار من مريض شدم . راستي امروز 7 ماهت هم تموم شد خوشگلم . يك ماه ديگه بزرگ شدي . ...
7 اسفند 1391

روزهاي وحشتناك

خوشگلم دو سه روزه اصلا حال نداري . نه خواب و خوراك داري نه بازي مي كني . شبها كه اصلا نمي خوابي . اولين باره اينطوري شدي . دكتر هم گفت يه سرماخوردگي خفيفه و شايد جاي دنودوناش درد مي كنه . براي لثه هاي خوشگلت ژل خريدم .شبهامن و بابا به نوبت برات كشيك ميديم. روزها هم ميريم خونه ماماني تا تو نگهداريت كمك كنن و من هم كمي بخوابم . نمي دونم اگه ماماني اينا نبودن من چيكار مي كردم....... زودتر خوب شو مارالم . بازي بكن . بخند.مي خوام ببرمت آتليه ازت عكس بگيرم . ...
6 اسفند 1391

آرتين مريضم

خوشگلم دو سه روزه اصلا حال نداري . نه خواب و خوراك داري نه بازي مي كني . شبها كه اصلا نمي خوابي . اولين باره اينطوري شدي . دكتر هم گفت يه سرماخوردگي خفيفه و شايد جاي دنودوناش درد مي كنه . براي لثه هاي خوشگلت ژل خريدم .شبهامن و بابا به نوبت برات كشيك ميديم. روزها هم ميريم خونه ماماني تا تو نگهداريت كمك كنن و من هم كمي بخوابم . نمي دونم اگه ماماني اينا نبودن من چيكار مي كردم....... زودتر خوب شو مارالم . بازي بكن . بخند.مي خوام ببرمت آتليه ازت عكس بگيرم . ...
2 اسفند 1391

حرفهايي با پسرم

پسر كوچولوي خوشگلم نگاهت كه مي كنم احساس مي كنم خيلي بزرگ شدي .و دلم تنگ ميشه ...... براي اون روزها كه خيلي كوچيك بودي خيلي سبك بودي و من مي ترسيدم بغلت كنم . براي اون روزها كه پوست دست و پات پوسته پوسته بود و من دلم برات مي سوخت. براي اون روزها كه موهات فشن بود ومن هر كاري مي كردم صاف نمي شدن . براي اون روزها كه موقع خوابيدن دستت رو زير چونه ات مي ذاشتي . براي اون روزها كه تو گهواره ات كه ميذاشتم نصف تشك خالي مي موند. براي اون روزها كه به آويز تختت فقط نگاه مي كردي. براي اون روزها كه براي شعر ((ماماني )) دهنت رو غنچه مي كردي و خودتو تكون مي دادي . ...
22 بهمن 1391

واكسن 6 ماهگي

آرتينم ديگه مرد شده ..... پيشي ملوسم شنبه 7 بهمن نوبت واكسن 6 ماهگيت بود . طبق معمول همراه ماماني رفتيم خانه بهداشت . اونجا وزنت كردن كه شدي 9 كيلو بعد بهت دو تا واكسن زدن . برخلاف دفعه هاي قبل خيلي كم گريه كردي . بعد اومديم خونه خوابيدي . خلاصه كه آقا شدي . نه زياد اذيت كردي نه تب داشتي . روز بعدش برات از كلبه هوش دو تا كتاب حمام ، يه دونه بازي حلقه و يك كتاب تقويت هوش نوزاد خريدم . تو خونه كتاب رو جلوت مي گرفتم و كمي نگاه مي كردي بعد حواست ميرفت به تلوزيون يا بابا .  خلاصه اينكه درسهاتو خوب نخوندي !!! به قول دايي رضا ................. راستي امروز فقط خوابيدي . خيلي خوشگل شدي . كيفت كوك بود و جيغ ميزدي ...
11 بهمن 1391