آرتین منآرتین من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

آرتین... مرد کوچک خانه ما...

اولين رؤرؤك سواري

سلام آرتين فندقم امروز بابابراي اولين بار  تو رو سوار روروكت كرد.پاهاي  تپل و خوشگلت بالا مونده بود و مثل پيشي ها سرت رو مي چرخوندي و همه جا رو نگاه مي كردي .خيلي بامزه شده بودي                    ...
25 آذر 1391

از زبان آرتين

سلام من آرتين هستم . امروز كه خاله هام اومده بودن ديدنم كلي حال كردم منو بوس كردن بغلم كردن . امروز براي اولين بار موز خوردم البته قاطي آب سيب. خوشمزه بود.                                            ...
24 آذر 1391

آرتين و مامانش روي پل

امروز يه اتفاق جالب افتاد. داشتيم با ماشين خودمون مي رفتيم خونه ماماني . من رانندگي مي كردم و آرتين كوچولو هم آروم رو صندلي بغلي نشسته و كمربند ايمنيش رو هم بسته بود. همينكه پيچيديم توي كوچه ماماني ماشين درست روي پل خاموش شد. هر قدر استارت زدم فايده اي نداشت.با آرتين نشسته بوديم تو ماشين و آرتين از اينكه نمي تونست كمكي كنه ناراحت  ودر شرف گريه بود كه  يكي از اهالي كوچه اومد كمكمون . به بابايي هم زنگ زدم اونم اومد وخلاصه با هر بدبختي بود ماشين رو روشن كردند. ...
22 آذر 1391

آرتين عزيزم

آرتین جونم عکسای جدیدتو گذاشتم تو گالری عکس.(خاله کوچیکت)                                                                                                  ...
13 آذر 1391

واكسن 4 ماهگي آرتين

   سلام آرتین جون. امروز9آذر سالگرد عقد من و بابا بود . ما سال85در يك روز سرد پاييزي عقد كرديم . اون روزها هيچ اثري از تو نبود.هر سال تو اين روز فيلم مراسم عقدمون رو نگاه مي كنيم . امسال هم قرار بود سه تايي فيلمو ببينيم. والبته نوبت واكسن 4ماهگي تو هم بود.صبح با مامانیت بردیم واکسنتو بزنیم. قبل زدن واکسن انقد حالت خوب بود، میخندیدی، بازی میکردی،آواز مي خوندي تو درمانگاه برا بچه ها میخندیدی،بعدش واکسنتو زدن آوردیمت خونه. دیگه گریه کردی. انقد گریه کردی دلم کباب شد. عصرم خاله جونت اومد با هم نگهت داشتیم. یه کم گریه کردی بعد قطره دادیم، یه کم بهتر شدی، بیسکوییت خوردی، یه کم با اسباب بازیات بازی کردی، یه کم آواز خوند...
9 آذر 1391