آرتین منآرتین من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

آرتین... مرد کوچک خانه ما...

اول مهر

1392/6/1 23:51
نویسنده : مامان آرتین
147 بازدید
اشتراک گذاری

مهر ماه که می رسد

تنگ می شود دلم برای مدرسه

می دود دوباره کودک درون من

پابه پای کوچه های مدرسه

یاد روزهای کودکی به خیر

روزهای ساده ای که زندگی

مثل مشقهای خط نخورده ساده بود

لحظه های کودکانه که لذتش

تا همیشه جاودانه می نمود..

 

امروز اول مهر بود.من تعطيل بودم ولي بابا رفته بود مدرسه.تو هم از صبح دنبال بابا ميگشتي و چهار دست و پا اينور اونور ميرفتي و صداش مي كردي. اين روزها شلوغتر شدي.علاوه بر فندك اجاق گاز ، ماشين لباسشويي رو هم روشن و خاموش مي كني .خونه رو جارو ميكني. وقتي جاروبرقي يا اتو رو ميبيني ميگي ((چس)). راستي علاوه بر من به خاله و ماماني و عمو هم ميگي ((مام))

وقتي فكرشو مي كنم كه تو يه روز بزرگ ميشي ، راه ميري ، حرف ميزني ، بدو بدو مي كني ، ميري كلاس اول و من دستت رو ميگيرم و ميبرم بيرون برات كيف و دفتر وكتاب و وسايل مدرسه ميخرم كلي ذوق مي كنم . حتي از الان  دارم وسايل رو نگاه ميكنم و ميخوام برات بهترينها رو بخرم.وقتي خودم كوچيك بودم بابام همراه خواهرم ميبردمون كتابخونه و با ذوق و شوق وسايل ميخريديم.اينم بگم كه روز اولي كه رفتم مدرسه كلي گريه كردم.حتي يه ضربه به شكم ناظممون زدم كه بهم ميگفت برو كلاس . يادش بخير همراه آناي خودم رفته بودم مدرسه اونم كه هميشه نازمو ميخريد و من هم خودم رو لوس مي كردم براش.خلاصه بعد يه مدت عادت كردم.

13799380788

 

                             

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)