آرتین منآرتین من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

آرتین... مرد کوچک خانه ما...

آرتين 6 ماهه

خوشگلكم دو سه روزه وارد 6 ماهگيت شدي . داري بزرگ ميشي .هر روز خوشگلتر ميشي ، شلوغ تر ميشي ،خوردني تر ميشي .امروز صبح بعد از كلي بازي و جيغ زدن و آواز خوندن و غلتيدن براي اولين بار خودت خوابيدي.خودش هم با آهنگ موبايل من . ...
12 دی 1391

نيم سالگي آرتين جان ( آرتين 6 ماهه )

امروز 6 ماهه شدی عزیزم نیم سالگیت مبارک امروز خاله نير از تبريزاومده بود و قرار بود شام بريم خونه ماماني . موقع رفتن كيك تولد هم خريديم تا نيم سالگيت رو جشن بگيريم .  اونجا با كمك ماماني موهات رو هم كوتاه كرديم . البته يك جا بند نميشدي و شلوغ مي كردي . موهات خيلي بلند شده بود و علاوه بر چشمات توي بينيت مي رفتن .!!!كلي عكس و فيلم گرفتيم وخوش گذشت بهمون . يك ماه  ديگه بزرگ شدي و كلي تغيير كردي تو اين مدت . خصوصيات اين ماهت: خيلي بهتر از قبل ميشيني بدون كمك –تو رورؤك پاهات به زمين ميرسه و ميتوني كمي تكونش بدي – ديگه موقع خواب آواز نمي خوني - به پاي بدون جوراب علاقمندي – به چايي علاقه خاصي داري ح...
7 دی 1391

آرتين 5 ماهه

سلام گوزليم امروز تو 5 ماهه شدي .مباركه خوشگلم ان شاءالله صد ساله بشي.اين ماه بهت علاوه برشير ، فرني وسيب و مز و سرلاك هم داديم .( با كمك ماماني ) از سرلاك زياد خوشت نيومد و وقتي ميخوردي ميلرزيدي( مثل كسي كه چيز ترشي خورده باشه ) مهارتهايي كه تو اين ماه كسب كردي : به چيزهاي ريز توجه مي كني – اسمت رو ميشناسي – از غريبه ها خجالت ميكشي و وقتي بغلت مي كنن سرت رو ميندازي پايين يا گريه ميكني – پاهاتو ميگيري و به پهلو ميغلتي – هر چي دستت برسه ميخوري – وقتي كسي صورتشو مياره جلو تا باهات حرف بزنه حمله مي كني به صورتش – كمي ميشيني- قشنگتر از همه اينها موقع خواب بلند آواز ميخوني كه دلم ميخواد بخورمت- يكي د...
7 دی 1391

زلزله

پسر كوچولوي خوشگلم امروز صبح حدود ساعت10 كه ما دوتايي تو خواب ناز بوديم زلزله شد. خيلي وحشتناك بود . من از خواب پريدم و تورو بغل كردم ودويدم بيرون. چون هوا سرد بود رفتيم تو پاركينگ .و من گذاشتمت تو كالسكه ات. آخه كالسكه ات رو تو پاركينگ كنار ماشين بابا پارك مي كني.توي فسقلي هم بيدار شده بودي وچشمات گرد (دايره) شده بود و بيخبر از همه جامي خنديدي. بعد بابا از سر كار اومد پيشمون . نگران شده بود .بعد دايي اومد مارو با خودش برد خونه ماماني. ...
3 دی 1391

شب يلداي 91

              این هم از پاییـــز ... چه روزگار شیرینی را با تو داشتم این روزهـــا، و امشب، به مبارکی وجودت،نذر خواهم کرد که فردا شب، همینکه آخرین برگ خشکیده ی گیلاسمان افتاد در سوسوی ستاره های اولیــن یلدای چشمانت طولانی تر از هر شب در آغــوشت کشم که غنیمتی ست این درازای شب ...
30 آذر 1391

اولين برف

ديشب آرتين مارالم اولين برف عمرش رو ديد. البته هنوز خيلي كوچيكه و نمي تونه بره برف بازي .ايشالا بعدا...                             ...
27 آذر 1391