آرتین منآرتین من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

آرتین... مرد کوچک خانه ما...

روزهاي وحشتناك

خوشگلم دو سه روزه اصلا حال نداري . نه خواب و خوراك داري نه بازي مي كني . شبها كه اصلا نمي خوابي . اولين باره اينطوري شدي . دكتر هم گفت يه سرماخوردگي خفيفه و شايد جاي دنودوناش درد مي كنه . براي لثه هاي خوشگلت ژل خريدم .شبهامن و بابا به نوبت برات كشيك ميديم. روزها هم ميريم خونه ماماني تا تو نگهداريت كمك كنن و من هم كمي بخوابم . نمي دونم اگه ماماني اينا نبودن من چيكار مي كردم....... زودتر خوب شو مارالم . بازي بكن . بخند.مي خوام ببرمت آتليه ازت عكس بگيرم . ...
6 اسفند 1391

آرتين مريضم

خوشگلم دو سه روزه اصلا حال نداري . نه خواب و خوراك داري نه بازي مي كني . شبها كه اصلا نمي خوابي . اولين باره اينطوري شدي . دكتر هم گفت يه سرماخوردگي خفيفه و شايد جاي دنودوناش درد مي كنه . براي لثه هاي خوشگلت ژل خريدم .شبهامن و بابا به نوبت برات كشيك ميديم. روزها هم ميريم خونه ماماني تا تو نگهداريت كمك كنن و من هم كمي بخوابم . نمي دونم اگه ماماني اينا نبودن من چيكار مي كردم....... زودتر خوب شو مارالم . بازي بكن . بخند.مي خوام ببرمت آتليه ازت عكس بگيرم . ...
2 اسفند 1391

حرفهايي با پسرم

پسر كوچولوي خوشگلم نگاهت كه مي كنم احساس مي كنم خيلي بزرگ شدي .و دلم تنگ ميشه ...... براي اون روزها كه خيلي كوچيك بودي خيلي سبك بودي و من مي ترسيدم بغلت كنم . براي اون روزها كه پوست دست و پات پوسته پوسته بود و من دلم برات مي سوخت. براي اون روزها كه موهات فشن بود ومن هر كاري مي كردم صاف نمي شدن . براي اون روزها كه موقع خوابيدن دستت رو زير چونه ات مي ذاشتي . براي اون روزها كه تو گهواره ات كه ميذاشتم نصف تشك خالي مي موند. براي اون روزها كه به آويز تختت فقط نگاه مي كردي. براي اون روزها كه براي شعر ((ماماني )) دهنت رو غنچه مي كردي و خودتو تكون مي دادي . ...
22 بهمن 1391

واكسن 6 ماهگي

آرتينم ديگه مرد شده ..... پيشي ملوسم شنبه 7 بهمن نوبت واكسن 6 ماهگيت بود . طبق معمول همراه ماماني رفتيم خانه بهداشت . اونجا وزنت كردن كه شدي 9 كيلو بعد بهت دو تا واكسن زدن . برخلاف دفعه هاي قبل خيلي كم گريه كردي . بعد اومديم خونه خوابيدي . خلاصه كه آقا شدي . نه زياد اذيت كردي نه تب داشتي . روز بعدش برات از كلبه هوش دو تا كتاب حمام ، يه دونه بازي حلقه و يك كتاب تقويت هوش نوزاد خريدم . تو خونه كتاب رو جلوت مي گرفتم و كمي نگاه مي كردي بعد حواست ميرفت به تلوزيون يا بابا .  خلاصه اينكه درسهاتو خوب نخوندي !!! به قول دايي رضا ................. راستي امروز فقط خوابيدي . خيلي خوشگل شدي . كيفت كوك بود و جيغ ميزدي ...
11 بهمن 1391

آرتين مظلوم من

بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند. قاب عکس توست اما شیشه ی عمرمن است  بوسه بر مویت زنم ترسم که تارش بشکند. تارموی توست اما ریشه ی عمر من است امروز خيلي مظلوم شدي خوشگلم.خودت بازي مي كني ، خودت مي خوابي . زياد اشتهاي شير و غذا نداري. ...
26 دی 1391

ني ني ها

امروز صبح كه از خواب بيدار شديم ديديم كلي برف اومده. قرار بود بريم خونه ماماني كه حمومت كنيم .عصر هم خاله من قرائت گرفته بود . اونجا دعوت بودم .خلاصه بابا با زحمت زياد ماشين رو آورد بيرون و مارو برد خونه ماماني. برديمت حموم طبق معمول محكم وان رو گرفته بودي و گريه مي كردي . عصر هم موندي پيش بابايي و دايي رضا وما رفتيم قرائت . بابايي باهات بازي كرده بود و دايي رضا هم تو رو خوابونده بود. پسر خوبي شده بودي و زياد اذيتشون نكردي . ...
22 دی 1391

روزهاي كودكي

  می‌خواهم برگردم به روزهای کودکی .. آن زمان‌ها که پدر تنها قهرمان بود عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطه‌ى زمین، شــانه‌های پـدر بــود بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند تنــها دردم، زانوهای زخمـی‌ام بودند تنـها چیزی که می‌شکست، اسباب‌بـازی‌هایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ! ...
18 دی 1391