ولنتاين مبارك
امشب من و آرتين و باباي آرتين رفتيم بيرون و كباب ترك زديم به رگ.آرتين هم گوش شيطان كر پسر خوبي شده بود ونشست روي صندلي و سيب زميني سرخ كرده و نون ساندويچ خورد.بعد يه دوري تو رستوران زد .
اين روز ها آرتين شلوغ شده... توي آشپزخونه هيچي سرجاي خودش نيست.آرتين در يك چشم به هم زدن وسايل توي كشوها و كابينت رو ميريزه بيرون.بعضي وقتها هم كه مثلا جمع ميكنه هر چي رو هر جا دلش خواست ميذاره و اينطوري ميشه كه من روغن رو از توي كشو ، ملاقه رو از توي لباسشويي ، ليوان رو از توي سطل آشغال و... پيدا ميكنم.
چند روز پيش بدون كنترل داخل لباسشويي ، اونو روشن كردم.هنوز چند دقيقه نگذشته بود كه صداي تلق تولوق از لباسشويي در اومد.شستن لباسها كه تموم شد و درش رو باز كردم ديدم بله... آقا هر چي دم دستش بوده انداخته اونجا...درپوش شيشه شيرش ، در ظرف شيرش ، در فلاسك چايي
پنج شنبه شب هم يادم رفته بود در كشوي روسري هام باز مونده بود.يه لحظه ديدم همه روسري ها و شال هامو منتقل كرده به لباسشويي و از من مي خواد روشنش كنم .اسم جديد لباسشويي = بوووووووو
اين هم آرتين در روز ولنتاين