آرتین منآرتین من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

آرتین... مرد کوچک خانه ما...

اولين روز مادر

آنانين تكجه آدي كل بو دونيايه دير         آنانين بير باخيشي ملك سليمانه دير آنا بير گولدي گلستاندا اونا تاي اولماز     آنانين عطري بوتون باغ گلستانه دير   هرسال اين روز رو به اسم روز زن جشن مي گرفتيم.ولي امثال براي اولين بار نام زيباي مادر گرفتم.هنوز هم باورم نميشه كه مادر يه موجود كوچيك و دوست داشتني به اسم آرتينم. امروز آرتين و باباش منوبردن بيرون وبرام كادو خريدن.يه موبايل خوشگل.البته برگشتني آرتين تو كالسكه اش خوابيد. ...
11 ارديبهشت 1392

آرتين 9 ماهه

اولين روز 9 ماهگيت اولين دندون رو در آوردي (پايين-سمت چپ)با اون دستهاي تپل و خوشگلت ناناي مي كني –دس دسي مي كني . از آهنگ كه خوشت مياد شروع به ناناي ودس دسي مي كني و مي خندي و دندون خوشگلت مياد بيرون- به بابا ميگي بب بب بب بب ... وبه ماما ميگي مم مم مم مم ... – به به ميگي- بپر بپر مي كني البته تو بغلمون- بيشتر از قبل قهقهه مي زني-الكي سرفه مي كني- وقتي ميگم بابا كو در هال رونگاه ميكني- كليد ها رو روشن خاموش مي كني و هر بار به لامپها نگاه مي كني- كمي ناز كردن ياد گرفتي البته همراه خشونت – گاهي بوس ميكني – با رورؤك خونه رو زير پا ميذاري و ميري كنار تلوزيون وايميستي و دستت رو بطرف آدما دراز مي كني –ميز تلوزيون ب...
7 ارديبهشت 1392

تولد مامان آرتين

امروز تولد من بود . براي شام هم قرار بود ماماني اينا بيان . باباي آرتين كلاس داشت و شام را من و آرتين آماده كرديم !!!ظهر باباي آرتين يك شاخه گل و يك دستگاه دراز نشست برام هديه داد.ماماني اينا هم برام يك ظرف شيريني خوري و يه دونه رژ لب هديه دادن . بعد شام كيك خورديم  و خوش گذشت . آرتين هم فقط هنرنمايي مي كرد : ناناي ، دس دسي ، شيلان راستي 3شنبه رفته بوديم خونه همكار من كه اونم يه ني ني داره كه ازت2ماه كوچيكتره . شمارو گذاشتيم روبروي هم تو خم شدي كه شست پاي اونو بخوري و ما كلي خنديديم . وقتي هم اسباب بازي خودتو دست اون ديدي سرش جيغ زدي و اسباب بازيتو خواستي ...
29 فروردين 1392

وقتي مادر ميشي ...

وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی… شبا تا صبح بیداری ولی روزها خسته نیستی … انگار خدا بهت قدرتی مضاعف داده بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاطی … با هر خنده کودکت بال در میاری و تو ابرا پرواز میکنی … دیگه بوی بد مدفوع برات زننده نیست… نگران اینی که مبادا پای بچم بسوزه… وای چرا رنگ مدفوعش عوض شده؟ اگه بچت عطسه کنه دنیا رو سرت خراب میشه . وقتی کسی حتی عزیزترین کست به بچت کوچکترین غرولندی کنه دلگیر میشی و غصه دار… آخه اون که نمیدونه تو مادری مقدس ترین واژه بشریت … وقتی گر...
29 فروردين 1392

اولين سيزده بدر آرتين

حدود12ظهر بارو بنديلمون رو جمع كرديم و طبق قراري كه با ماماني اينا داشتيم رفتيم سيزده بدر . با اين تفاوت كه امسال بر خلاف سالهاي قبل يه كوچولوي دوست داشتني به نام آرتين هم همراهمون بود . هوا خيلي گرم و آفتابي بود و من مي ترسيدم پوست سفيد خوشگلم بسوزه . خلاصه با كمك هم نهار رو پختيم و خورديم و آرتين هم كه با وجود گرما وسرو صدا نمي توانست بخوابد موسيقي متنش شروع شده بود.شيريني و آجيل و ميوه هم خورديم كوه رفتيم و برگشتيم خونه. واولين سيزده بدر آرتين اينجوري رقم خورد .... ...
13 فروردين 1392

آتليه و اولين دندون آرتين

  سلام سلام صدتا سلام هزاروسیصد تاسلام من اومدم بادندونام می خوام نشونتون بدم صاحب مروارید منم یواش یواش وبی صدا شدم جزء کباب خورا امروز بعد از كلي  امروز فردا كردن همراه خاله منير رفتيم آتليه تا از آرتين عكس بگيريم . بايد سعي مي كردم همه شرايط جور بشه مريض نباشي - خوابت نياد -گرسنه نباشي كيفت كوك باشه و..... تا عكس هات خوب بيفتند. اونجا هر ادايي در آورديم دو سه بار بيشتر نخنديدي و همش سگرمه هات تو هم بود . نگوداري دندون در مياري . شب براي شام رفتيم خونه آنا . عم...
9 فروردين 1392