آرتین منآرتین من، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

آرتین... مرد کوچک خانه ما...

بدون عنوان

کاش این روزها....چشمهایم هر چه می دید ضبط میکرد...با همین کیفیت ! گوشهایم هرچه می شنید ذخیره میکرد....با همین وضوح ! دستهایم ...تنم...آغوشم...خاطره ی این لحظه های کوچکی و بغل کردنهای بی حسابت را زنده نگه میداشت...با همین تازگی ! کاش بوی تن و گردنت را ذخیره می کردم ! برای روزهای بی بازگشتت ... کاش قلبم...توان دلتنگیِ این روزهای بی بازگشت را داشته باشد ... دلم به شیرینی روزهای پیش رو خوش است ... و امـــــــروزم را تا میتوانم می بینمت! می شنومت! میبویمت! در آغوش می گیرمت ... بیا بغلم پسر...بیا وقت تنگ است...بیا تا عمیق نفس بکشمت...بگو تا گوش کنم... بخنـــــــــــ...
13 آبان 1393

بدون عنوان

وااای   ... که وقتی نیستی خونه چقدر دلگیره...چقدر جات خالیه .....چقدر چشمام دنبالت می گرده....منتظرمیشم بگی نسیین و بیای از سروکولم بالا بری امروز صبح رفتیم پارک ملت و تو سنگ انداختی توی آب.اونم فقط سنگهای  (عِچَ ).  عصر هم مامانی و نیر اومدن خونه مون. وقت رفتن با اونا رفتی ...
13 آبان 1393